رمان : دل آغشته به بوی تو

نویسنده : زهرا برومند

ژانر : عاشقانه ، اجتماعی

تعداد صفحات : –

خلاصه رمان دل آغشته به بوی تو :

گاهی آنقدر عاشق می شوی، که عطر معشوق، میان تار و پود و مهر برخواسته از قلبت هم، می نشیند… این که آنقدر عاشق باشی که دلت به بوی معشوق آغشته باشد عجبی نیست! ولی اگر عشق، ممنوعه باشد و اگر ها و اما ها را در خود جای دهد، عجب دارد! دل آغشته به بوی تو، عاشقانه ای از دوست داشتنی دلنشین را روایت می کند… دلنشین ولی… گرفتار ممنوعه ها!

 

بخشی از صفحه اول رمان دل آغشته به بوی تو:

خسته و کلافه از روز پر کار و کسل کننده، به خانه می رسم. هوا تاریک است و به جز صدای بوق و هیاهوی ماشین ها، چیز دیگر ی به گوش نمی رسد.

ریموت را دست گرفته و فشار می دهم. همزمان با باز شدن در بزرگ خانه، پرده ی اتاقِ طبقه ی دوم کنار می رود و به اندازه ی یک ثانیه چشمم به قامت خسته ی پدرم می افتد.

پرده سر جایش بر می گردد و نمایش قد و بالای پدر، تمام شده و من مثل همیشه لعنت می گویم به این تراژدی هر شب! که لعنت به دل من و لرزشی که اذن نمی دهد از این خانه و پدری بی فکر، دل بکنم!

کلافه ام، و این از تمام کارها و رفتارم پیداست. با همان کلافگی آشکار، ماشینم را در جایگاه همیشگی پارک می کنم و حسرت زده و زیر چشمی، نگاه می اندازم به ماشین پدر که چندین ماه است از جایش تکان نخورده و صدای استارتش، در حیاط نپیچیده است.

سر تکان می دهم و بی حوصله، شالم را که خیلی وقت است روی شانه ام افتاده، برمی دارم و در دست مچاله اش می کنم.

دکمه های مانتویم را هم، با غر غر باز می کنم و همزمان از پله ها بالا می روم.

لینک منبع:

ناولکافه


حبیب دانلود
اطلاعیه: فعالیت انجمن سرگرمی حبیب دانلود با سلام و عرض ادب خدمت تمامی کاربران عزیز طی تصمیم تیم مدیریت سایت، قرار بر این شد که انجمن سایت نه برای رمان نویسی که به عنوان انجمن سرگرمی به فعالیت خود ادامه دهد در انجمن سرگرمی حبیب دانلود، ما قرار است با ارسال پست و تبادل نظر و همچنین آموزش وب نویسی و معرفی سیستم های خاص و جذاب وب نویسی ایرانی به کار خودمان ادامه دهیم. در انجمن سرگرمی حبیب دانلود، ما فقط اجازه انتشار دلنوشته را به کاربران محترم سایت دادیم و تمامی دلنوشته از روز یکم اردیبهشت ماه زیر نظر مدیران انجمن نوشته و دلنوشته های خوب سایت تبدیل بهpdf شده و  بر روی سایت می‌روند. بزدودی تالار «ارتباط کاربران با یکدیگر» هم زده خواهد شد تا اواخر فصل بهار که سیستم چت باکس به انجمن اضافه میشود کاربران بتوانند در آن با یکدیگر در ارتباط باشند. در ضمن برای تمامی تالارها نیازمند مدیرانی هستیم. هرکس که ۱۵۰ پست ارسال کند عنوان مدیریت آزمایشی را کسب خواهد کرد و با ۳۰۰ ارسال و گذشتن دوماه از مدیریت آزمایشی رنک مدیریت ثابت را کسب خواهد کرد. برای مدیر شدن به تاپیک زیر در انجمن بروید: فراخوان جذب مدیر
حبیب دانلود

رمان اسارت عشق جلد اول

به نام خدا، باسلام و عرض ادب خدمت کاربران محترم سایت رمان به حبیب دانلود بزرگترین سایت دانلود رمان خوش آمدید. افتخار داریم بار دیگر با معرفی رمان جدید در خدمت شما بزرگواران باشیم. رمان جدیدی که روبروی آن هستید. دانلود رمان اسارت عشق جلد اول با ژانر  عاشقانه، جنایی، معمایی، پلیسی وطنز  است.

بخشی از رمان:

داستانی برخاسته از یک انتقام قدیمی‌؛ کینه‌ای که در زیر خروارها خاک مدفون شده! و در این میان دختری از جنس نور!

از جنس مهربانی در کشاکش این نبرد سهمگین اسیر چنگال بی‌رحم روزگار می‌شود و چه ناعادلانه بهای این کینه را می‌پردازد؛

تمام دارایی‌اش، خانواده اش، را به ناحق از دست می‌دهد و مسیر آرام زندگی‌اش به سمت پرتگاه باند قاچاق سوق می‌یابد.

درست در زمانی که احساس می‌کند تمام درها به رویش بسته شده، دستی نامرئی او را از گرداب نابودی نجات می‌دهد.

با ورود افراد جدیدی به زندگی‌اش، فصل جدیدی از سرنوشتش شروع می‌شود.

عشقی به درخشندگی و پاکی ستاره در روزگار چون شب او می‌درخشد. عشقی متولد شده از یک قصر سپید؛

امّا ناگاه، دست تقدیر خاک از چهره گذشته بر می‌دارد و حقیقتی دور از باور، زندگی پرفراز و نشیبش را دگرگون می‌سازد.

بازی روزگار میان خوشبختی و بدبختی او فاصله می‌اندازد؛
فاصله‌ای به اندازه یک نفس!
مرگ یا زندگی؟

مقدمه:
دیروزم را ورق می‌زنم و خاطرات گذشته را مرور می‌کنم،
در روز‌های بی‌تو بودن.
خش‌خش برگ‌ها را از لا به لای صفحات پاییزی وجودم می‌شنوم
و التماس شاخه‌های قبلم را…
که در حسرت دست‌هایی سبز مانده است!
سرنوشتم با پرستویی غریب عجین شده…
هجرت می‌کنم، از قلب یخ بسته آدمیان.
می‌دانم…
من همان تک برگ خزان زده و زردم.
که به التماس ماندن بر روی شاخه هویت…
و در جدال برای حفاظت از سرشت سبز خود!
التماس کردم طوفان‌ها را…
تحمل کردم باد‌های سرد را
به جان م کینه و طعنه‌ها را
اما چه شد؟
مانند برگ‌های دیگر
که افتادند بر زمینِ نیستی
می‌افتم به زیر پای عابران جدید زمانه!
غرورم می‌شکند و دم بر نمی‌آورم.
کم کم به این باور می‌رسم که زندگی…

منبع:نگاه دانلود


حبیب دانلود

رمان : جگوار

نویسنده : سبا سالاری

ژانر : عاشقانه

بخشی از رمان جگوار برای معرفی :

جلیقه سورمه ای رنگ را روی پیراهنم پوشیدم و با خنده روبروی آینه ی اتاق چرخ زدم

صدای جیرینگ جیرینگ سکه های نقره ی جلیقه شادم میکرد

آسکی برای چندمین بار کلافه سرش را تکان داد :

_ آتا اجازه نمیده باهاشون بری اِلای … دختر که تو اینطور مراسمات شرکت نمیکنه

روسری کوتاه را روی سرم انداختم و با همان سن کم ، دلگیر شدم از قوانین بی رحمانه ای که نرهای این سرزمین وضع کردند و دخترهایشان بی چون و چرا پذیرفتند!

_ بی بی جان آتا و راضی میکنه

_ بابا هم اجازه بده اکتای نمیذاره … دارن برای اون میرن خواستگاری … خان ببینه دختربچه آوردن با خودشون بهش برمیخوره

_ پس اصلان چرا باهاشون میره؟

_ اصلان پسره اِلای … تو و اصلان نه ماه تو شکم آنا باهم بودین اما از لحظه ای که دنیا اومدید همه چیز فرق کرد هنوز یاد نگرفتی هرکاری اصلان کرد تو نکنی؟

بی توجه به او به پولک های روسری ام چشم دوختم

از آیدا دل خوشی نداشتم … از من دوماه بزرگتر بود و دختر خان روستای بالا

در آرتاویل اما خان معنا نداشت پدرم کدخدا بود اما ترسی که مردم آن روستا از خان داشتند کجا و رفتار مردم آرتاویل کجا

احترام می گذاشتند اما ترس نه!

آیدا را چند ماه پیش دیده بودم


معرفی رمان

رمان جگوار از سبا سالاری بصورت آنلاین می باشد و فقط برای معرفی در سایت درج شده است.برای خواندن این رمان در کانال نویسنده عضو شوید

منبع:ناول کافه


حبیب دانلود

  • از: افسون امینیان
  • موضوع: رمان عاشقانه

  • ۱۱۰۰ صفحه
  • فرمت: PDF
  • زبان: فارسی
  • کتاب رمان بن بست بهشت نوشته‌ی افسون امینیان، داستان دختر معمولی به نام شاداب است که به واسطه‌ی یکی از دوستان پدرش مشغول به کار در یک شرکت می‌شود. کار در این شرکت باعث به وجود آمدن ماجراهایی می‌شود که کم کم شاداب را عاشق می‌کند.

    در بخشی از کتاب رمان بن بست بهشت می‌خوانیم:

    شاداب از خستگی چشمانش تار می‌دید و مدام دل، دل می‌کرد تا اهل و اعیال عمو منصور بار و بندیل تعارف‌هایشان را جمع کنند و بروند …. با صدای پچ پچ شهاب آن هم درست کنار گوشش چشمان خمار از خوابش قدری باز شد و به سمت او برگشت … هنوز هم به محض دیدن او سگرمه‌هایش در هم گره می‌شد …!

    منبع: کتاب سبز
  • لینک دانلود:
  • دانلود رمان بن بست بهشت

حبیب دانلود

رمان : چه خوب چه بد

نویسنده : هستی آریان

ژانر : عاشقانه ، درام

تعداد صفحات : ۱۹۱

خلاصه رمان چه خوب چه بد :

رفتارهایی بی قانون ، بی حد و مرز… رفتارهایی گاه ترسناک و گاه عجیب و غریب که کسی دلیلشان را نمیداند… مردی که انگار با شک زاده شده است و دختری که عشق وادارش میکند به دوست داشتنِ دیوانگی های عشق دیوانه اش و کسی چه میداند این دیوانگی دو عاشق قصه را به کجا میبرد؟!

 

بخشی از صفحه اول رمان چه خوب چه بد :

به نام خدا برای هزارمین بار توی دلم استخاره کردم و اینبار دستمو روی دستگیره ی در گذاشتم ؛ سرماش تنمو لرزوند و بهم نهیب زد ، اگه تا نیم ساعت دیگه خونه نمیبودم مامان میخواست تا صبح بازخواستم کنه ، تا همینجاشو هم بیش از حد بیرون مونده بودم…

نفس عمیقی کشیدم ، رومو از در گرفتم و به مطب خالی از آدم پیش روم چشم دوختم ، حتی منشی هم رفته بود ، چقدر منتظر مونده بودم!

به ساعت مچی که کامران روز تولدم برام کادو گرفته بود نگاهی انداختم ، پس چرا هرچی نگاهش میکردم نمیفهمیدم که ساعت چنده؟!

شاید چون با دیدن ساعتش روی دستم یادش افتاده بودم و احساس گناه میکردم ، اما من که گناهی نداشتم…

اگه میفهمید من این وقت شب اینجام حتما خیلی عصبانی میشد ؛

حتی نمیخواستم به اون روی عصبانیش فکر کنم!

لبمو زیر دندونم کشیدم و سمت در برگشتم ، باید انجامش میدادم…

چشمامو روی ترس و استرسم بستم و تقه ای به در زدم‌‌‌…

بعد از چند ثانیه صدای تعجب زده ی آرمان توی گوشم پیچید و استرسمو بیشتر کرد…

آرمان_بله؟!

منبع:

ناول کافه



حبیب دانلود


رمان : ارغوان

نویسنده : فاطیما

ژانر : عاشقانه

بخشی از رمان ارغوان :


– یعنی ممکنه خاله از من بدش بیاد؟ افسون لبخندی مهربان به صورتم پاشید و گفت: امیرنظام خیلی وقته دیگه رابطه خوبی با مادرش نداره. خاله هم خودش رو کوچیک نمی‌کنه وقتی بدونه پسرش تو رو میخواد یا رضایت می‌ده یا سکوت می‌کنه پس نگرانی به خودت راه نده.



تک تک پاساژ ها را می گشتیم، افسون سلیقه خاصی داشت و بسیار مشکل پسند بود. کل پاساژ را گز کردیم ولی او به هیچ وجه مانتوی مورد پسندش را نیافت. اما من بر خلاف افسون عاشق بودم و هرچیزی که به نظرم زیبا می‌آمد می م، نزدیک پنج دست مانتو با رنگ های شاد که آخر اعتراض افسون را در آوردم


-ارغوان دختر این رنگا که تا حالا ی که بدرد دانشگاه نمی‌خوره.

همه مانتو های کوتاه و رنگ جیغ، حراست دانشگاه گیر نده می‌خوای با امیرنظام چی کار کنی؟

– خاله سخت نگیر خب، دانشگاه مون آزاده امیرنظامم بیشتر وقت ها یا مطبه یا شرکت کجا می‌خواد منو ببینه گیر بده.

افسون ابرو بالا انداخت و گفت: انگار خوب امیرنظام رو نمی‌شناسی، بذار یکم جدی تر بشید روی رنگ و سایز لباس های خونگیت هم نظر می‌ده، نظر که هیچی حکم می‌ده.

تا حالا هم این امیرنظام خان باهات خوب تا کرده، شایدم ده دوازده سال زندگی تو کانادا کمی از اخلاق مردسالارانه‌ش کم کرده باشه وگرنه این پسرخاله‌ی ما اون روزا یک دیکتاتوری بود دومی نداشت.

به اصرار افسون و برای ندیدن آن روی امیرنظام دو دست مانتوی سرمه‌ای و قهوه‌ای همراه کفش و کیف ستش هم م.

معرفی رمان


رمان ارغوان بصورت آنلاین می باشد و برای معرفی در سایت درج شده است.برای خواندن این رمان در کانال زیر عضو شوید.

https://t.me/joinchat/AAAAAEpcOKpzq5JX751QhA

منبع: ناول کافه



حبیب دانلود

رمان : عاصی 

نویسنده : زهرا دلگرمی

ژانر : عاشقانه

بخشی از رمان عاصی :

ـ دیوونه شدی ؟ میخوای اوضاعو از اینی که هست بدترش کنی ؟ کافیه جلوی رئیسی اینو بگی یه نامه می ذاره رو پرونده ت خلاص . ـ عطا ….

میان حرفش پرید و این بار با لحنی ملایم اما همچنان جدی گفت ـ میدونم سخته… بخدا می دونم ولی تو هم باید به خودت مسلط باشی پسر ! کلهر می گه تا امنیت جانی پدرت برای قاضی محرز نشه حکمو تغییر نمی ده . حالا تو هلش دادی یا ندادی و خودش از پله ها پرت شده مهم نیست . مهم شاکیه که افتاده رو تخت بیمارستانو بامبول جدیدشم ه ی خون توی سرشه !

مکثی کرد و کلافه تر ادامه داد :

ـ پدرت پشتت نیست سورن و متاسفانه در حال حاضر تمام مدارک بر علیه توئه . درکت می کنم به خود خدا قسم می فهمم داری عذاب می کشی اما باید یه کم تحملتو ببری بالا .

طنین خسته ی سورن پیچید توی گوشی : ـ چهلم مادرم نزدیکه … باید تا اون موقع بیام بیرون ! ـ نمی خوام نا امیدت کنم ولی … فکر نمی کنم بشه خصوصا که … ـ عطا .

عطا در سکوت پلک زد و سورن با نفسی سنگین که اندوه و خستگی اش کاملا قابل لمس بود گفت : ـ قول دادم بهش … قول دادم بعد چهل مادرم برم خواستگاریش ….

دل عطا در سینه مچاله شد و سوال سورن پتک شد روی شانه های وجدانش . ـ چه خبر ازش ؟ رفتی سراغش ؟

ـ نه متاسفانه ! هنوز …. موفق نشدم ببینم

لینک سایت منبع:

ناول کافه


حبیب دانلود
همراز دانشجوی پرستاری از رامسر است، که در تهران با یکی از دوستان صمیمی‌اش‌(مهراوه)‌‌مشغول به تحصیل است؛و با مشکلات زندگی‌اش از جملهاعتیاد برادرش دست و پنجه نرم می‌کند، در این میان راز بزرگ و نابخشودنی مهراوه برملا میشود و همراز…لبخندی بر صورت دلفریبش با آن چشمان آبی که بی صدا حرف میزد، و موهایی که همچون موج های خروشان غروب خورشید بود، نقش بست. با یک دست علامت داد که به سمتش بروم و گفت: -‌بیا همراز، ببین ازاینجا دانشگاه و کافه معلومه. جلوتر رفتم، راست میگفت، همه کس و همه چیز زیر پاهایمان بودند. روبه او کردم و گفتم: -‌حق با تو بود، یه تهرانی نباید برج میلاد رو از دست بده. دوباره لبخندی زد و گفت: -‌همیشه حق بامن بوده همراز خانم. به شمالی گفتم: -‌عــــو، باد تورو بگیره! تو مَر باد بیاردی! خنده‌ای سر داد و به چادرم که در باد به حرکت در آمده بود، اشاره کرد وگفت: -‌باد که الان با شما مچ شده سرکار علیه! با دست به سینه‌اش کوبیدم، به این سرزمین که کسی از این فاصله از رازهایش خبر نداشت، چشم دوختم کاش می شد که آدم‌ها از این فاصله چیزی از مشکلات دنیای زیر پایشان به یاد نیاورند، در فکر بودم که گفت: -‌پس توهم دیدیش؟ -‌چی رو؟ -‌کمپ رو دیگه! -‌خداروشکر! با وجود تو این مملکت دیگه نیازی به جاسوس نداره! -‌عوض نکن ازش خبری شده؟ -‌نه -‌یک ماه میشه که فرار کرده، فکر میکنی که کجا رفته؟ -‌نمیدونم.

-‌چرا؟

لینک منبع:

یک رمان

لینک دانلود:

دانلود رمان


حبیب دانلود

دانلود رمان ثریا

به نام خدا، باسلام و عرض ادب خدمت کاربران محترم سایت رمان به حبیب دانلود  بزرگترین سایت دانلود رمان خوش آمدید. افتخار داریم بار دیگر با معرفی رمان جدید در خدمت شما بزرگواران باشیم. رمان جدیدی که روبروی آن هستید رمان ثریا با ژانر عاشقانه و اجتماعی است.

که در ادامه به معرفی بخشی از آن می پردازیم که توسط  fatimajafari کاربر انجمن نگاه دانلود  به نگارش درآمده است.

بخشی از رمان:

زنی که سنش از همه بیشتر بود با تحقیر نگاهی به سرتاپایم انداخت و به‌سمت خروجی به راه افتاد.

بقیه هم نگاهی ردوبدل کردند و پشت‌سرش راه افتادند.

شمشیر از رو بسته‌شان زیادی معلوم بود.

خشک شده سرِ جایم ایستادم و به سرامیک‌های سفیدرنگ زیر پایم زل زدم.

به چه حقی با من این‌گونه رفتار کرده بودند؟

پیش خودشان فکر می‌کردند که من همان دخترِ ساده احمق هستم؟

خلاصه رمان ثریا

همان‌ که قبل از قهر و رفتنشان شسته و بر روی رخت‌آویز پهن کرده بودند؟

نمی‌دانستند زندگی در این پنج سال از من زنی مغرور و خودخواه ساخته بود که زیرِ بار هیچ‌کس نمی‌رفت؟

زنی که بعد از شسته شدن حسابی خشک و اتو کشیده شده بود!

از سالن فرودگاه خارج شدم و با چشم دنبالشان گشتم.

آن‌ها جایی را نداشتند که بروند. بعد از آشوب پنج سال پیش و رفتنشان، به خواست من عمارت عوض شده بود

و آن‌ها آدرس عمارت جدید را هم نداشتند.

بالاخره دیدمشان که سوار بر دو تاکسی زردرنگ مخصوص فرودگاه منتظر بودند

تا من حرکت کنم و پشت‌ سرم راه بیفتند. پشت به آن‌ها به‌سمت ماشینم حرکت کردم.

در صندلی نرمش فرو رفتم. بخاری را روشن کردم و شیشه را به اندازه یک بند انگشت پایین کشیدم

تا هوای درون ماشین تعویض و شیشه‌های یخ‌بسته ماشین را بخار نگیرد.

دانلود رمان:

دانلود رمان ثریا

 منبع:

نگاه دانلود


حبیب دانلود

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

هر چی که بخوای آلفا کده | مرجع تخصصی پایه نهم | بزرگترین مرجع وبلاگ نویسان | پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان entekhabcenterahmadi بــــــــــــاهار نـــویـــــــس ! rything در این دنیا و دور از این دنیا ریتم دانلود